جدول جو
جدول جو

معنی مرزی دار - جستجوی لغت در جدول جو

مرزی دار
درخت بلوط
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پری دار
تصویر پری دار
کسی که جن داشته باشد، جن زده، دیوانه، مجنون، دختری که پری افسا او را واسطۀ ارتباط خود با جن و پری قرار دهد، برای مثال چون پری داران درخت گل همی لرزد به باد / چون پری بندان بر او بلبل همی افسون کند (قطران - ۸۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لرزه دار
تصویر لرزه دار
آنکه دچار لرزه است، لرزه ناک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مردم دار
تصویر مردم دار
کسی که با مردم خوش رفتاری کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معنی دار
تصویر معنی دار
دارای معنی و مفهوم، سخن یا اشاره ای که مفهومی خاص داشته باشد
فرهنگ فارسی عمید
(اَ حَ)
پرزدار. پرزناک
لغت نامه دهخدا
دسم و بادسومت، مهره دار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ دَ)
گیرندۀ قرارداد همیشگی. (ناظم الاطباء). دارندۀ مقرری. آنکه صاحب مقرری است. و رجوع به مقرری شود
لغت نامه دهخدا
(خوی / خی تَ پَ رَ)
بامعنی. دارندۀ معنی. دارای مفهوم: چون سخن معنی دار مردم گوید... (جامعالحکمتین ص 120) ، خردمندانه. عاقلانه. خردپسند. معقول:
و آنکه او خود کرده باشد باز چون ویران کند
خوب کرده زشت کردن کار معنی دار نیست.
ناصرخسرو.
، به کنایه، حاکی از غرض و نیتی همچون استهزاء و توهین و سرزنش و جز آن: نگاه معنی دار. لبخند معنی دار
لغت نامه دهخدا
(خَلْ وَ گُ)
خوش سلوک. خوش رفتار. که با مردم باحسن سلوک. خوشروئی و ملایمت رفتار کند. که دیگران رانیازارد و نرنجاند. که پاسدار خاطر مردمان باشد: مردم دار و خداوند دوست بودی. (سیاست نامه).
نرگس مست نوازش کن مردم دارش
خون عاشق به قدح گر بخورد نوشش باد.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا چَ / چِ کَ /کِ)
مریض دارنده. آنکه مریض و بیمار دارد. بیماردار. پرستار
لغت نامه دهخدا
(حَ)
صاحب لرزه
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
دارندۀ مزاج گرم:
ز گرمی کآن هوا در کار او بود
هوا گفتی که گرمی دار اوبود.
نظامی.
و مردم گرمی دار را (گوشت خرگور) زیان دارد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(مَ غَ)
همانند مرغزی. چون مردم مرو. بسان مروی:
مرغزی وار گر چه قافیه نیست
خود سلام علیک می نکند.
انوری (دیوان ص 389)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
چون درزی. خیاط گونه:
حکیم سوزنی ای شاعری که درزی وار
به مدح خواجه سخن بر سخن همی دوزی.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ وَ خوا / خا)
کرسی دارنده. صاحب کرسی. خداوند کرسی، حاکم. (فرهنگ فارسی معین) ، بر تخت جلوس کرده. (ناظم الاطباء) ، منظم و برابر چنانکه حروف خطدر کتابت، اطاق یا ایوانی که سطح آن از سطح خانه و یا حیاط بلندتر باشد. (ناظم الاطباء).
- کرسی دار مجلس طور،کنایه از حضرت موسی علیه السلام است. (آنندراج) (برهان)
لغت نامه دهخدا
آنکه جن او را گرفته باشد جن دار جن گرفته پی گرفته، جمع پریداران، دختری دوشیزه که زنان جادو افسانها خوانده بر او دمند تا پری در بدن او در آید و آن اثنا از مغیبات خبر دهد، دیوانه مجنون، جا و مقام دیو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرغ دار
تصویر مرغ دار
آنکه مرغ نگاهداری کند کسی که بتربیت مرغان پردازد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرسی دار
تصویر کرسی دار
تختدار اورنگ دار صاحب کرسی خداوند کرسی، حاکم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موزه دار
تصویر موزه دار
گنج پرداز گنج خانه دار
فرهنگ لغت هوشیار
چمیک چمدار مانکدار آرشدار دارای معنی دارنده مفهوم (چون سخن معنی دار مردم گوید) (جامع الحکمتین. 120)، حاکی از مفهومی خاص (استهزاء و توهین فهم مطلب و غیره) : (لبخند معنی دار) (با حرکت معنی داری سر بزیر افکند)
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه مرقع بتن کند مرقع پوش، آنکه مرقع دوزد. یا مرقع دار ابلیسی. صوفیی که اعمال ناشایست کند
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که با مردم بخوشی رفتار کند آنکه با دیگران مماشات و مدارا کند: و مردم دار و خداوند دوست بودی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لرزه دار
تصویر لرزه دار
آنکه دچار لرزه است خداوند
فرهنگ لغت هوشیار
دارنده گرما حار، دارنده مزاج گرم: و روغن قرع آنک از دانه شیرین گیرند گرمی دار را منفعت کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرزه دار
تصویر پرزه دار
که پرز دارد پرزه دار پرزگن پرزناک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معنی دار
تصویر معنی دار
دارای معنی، دارنده مفهوم، حاکی از مفهومی خاص (استهزاء، توهین، فهم مطلب و غیره)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرز داری
تصویر مرز داری
گارد مرزی
فرهنگ واژه فارسی سره
خلیق، مردم یار
متضاد: مردم آزار، مردم خوار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مرز داری کردن در راه خدا بر تقوا، ثابت ماندن بر عبادت و دوام داشتن بر اطاعت از دستورات پروردگار و پیروی از سنت پیامبرص دلالت دارد. اگر مریضی در خواب ببیند که مرزداری از مرز برمیگردد، بیماریش بهبود مییابد و اگر گمشدهای داشته باشد، برمیگردد. خالد بن علی بن محد العنبری
فرهنگ جامع تعبیر خواب
درخت بلوط، از مراتع لنگای عباس آباد تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی
ممرز، از درختان جنگلی
فرهنگ گویش مازندرانی
درخت تبریزی
فرهنگ گویش مازندرانی
وزن کننده ی اجناس
فرهنگ گویش مازندرانی
پر پیچ و خم، پیچ خورده
دیکشنری اردو به فارسی